عصر ایران؛ احمد فرتاش- در مسابقۀ اخیر رئال مادرید و بارسلونا، که با پیروزی خیرهکنندۀ 4 بر صفر بارسا در زمین رئال به پایان رسید، کیلیان امباپه عملکرد فاجعهباری داشت. ستارۀ فرانسوی 8 بار در آفساید گیر کرد و 4 بار هم که در آفساید نبود و در موقعیت تکبهتک با گلر بارسا قرار گرفت، نتوانست هیچ یک از چهار فرصت طلایی را گل کند.
مطبوعات فرانسوی هم از عملکرد امباپه در الکلاسیکو انتقاد کردند که در رأس آنها نشریۀ معتبر اکیپ قرار داشت. اکیپ نوشت امباپه قبلا رکورد 6 بار قرار گرفتن در تلۀ آفساید حریف را داشت و در بازی مقابل بارسا این رکورد را به عدد 8 رساند.
اما این یادداشت دربارۀ موضوعی فراتر از نمایش ضعیف امباپه در الکلاسیکو است. اگر به پنج موقعیت تکبهتکی که امباپه در مسابقۀ شنبهشب هدر داد، که البته اولی را در آفساید هدر داد، چیزی را در عملکرد او میبینید که تا حد زیادی میراث کریس رونالدو است و البته در خط حملۀ مهمترین تیمهای فوتبال اروپا نیز مشاهده میشود. مثلا در عملکرد ارلینگ هالند در منچسترسیتی یا حتی در بازی لواندوفسکی چه در بایرن مونیخ چه در بارسلونا. و البته در بسیاری از تیمهای لیگ برتر انگلیس؛ از لیورپول گرفته تا تاتنهام و آرسنال و غیره.
امباپه در مقابل بارسلونا چهار بار در موقعیت تکبهتک سالم با دروازهبان حریف قرار گرفت و هر چهار بار با ضرباتی خشک و محکم سعی کرد دروازۀ بارسا را باز کند ولی هر چهار بار ناکام ماند. این شیوۀ تلاش برای گلزنی، عمدتا مبتنی بر سرعت و قدرت بدنی (یا چالاکی جسمی) است.
اگر گلهای کریس رونالدو را با دقت تماشا کنیم، به ویژه گلهای او از زمان حضورش در رئال مادرید تا به حال زده، به خوبی میبینیم بسیاری از گلهای این ستارۀ پرتغالی با شوتهای محکم و سریع در مصافهای تکبهتک حاصل شدهاند. این گلها چندان زیبا و هنرمندانه نیستند ولی آشکارا مبتنی بر سرعت و قدرت بدنی بالا هستند.
این بحث همیشه مطرح بوده که آیا مثلا نمایش مارادونا در زمین فوتبال هنر است یا صرفا ورزش است؟ برخی آن را هنرمندانه میدانند و برخی هم معتقدند هنر باید تعالیبخش باشد ولی یک گل زیبا یا یک دریبل دیدنی، اگرچه جذاب و تماشاییاند ولی تعالیبخش نیستند.
بنابراین وقتی از "گل هنرمندانه" حرف میزنیم، عبارت "هنرمندانه" را مسامحتا به کار میبریم. اما متوجه تفاوت چنین گلی با گلهایی ناچنین میشویم. این حرف البته به این معنا نیست که کریس رونالدو یا امباپه یا هالند صرفا چنین گلهایی زدهاند. قطعا این بازیکنان گلهای هنرمندانه هم به ثمر رساندهاند ولی تماشای دوبارۀ لحظات گلزنی آنها و نیز تلاشهای هدررفتهشان برای گلزنی، آشکارا نشان میدهد که این بازیکنان، برخلاف بازیکنانی نظیر روبرتو باجو و مارادونا و کانتونا، گلزنان چندان هنرمندی نیستند.
یکی از دلایل این وضع، شاید اهمیت رکوردها در فوتبال امروز باشد. رکورد تعداد گل، رکورد بیشترین بازی رسمی، رکورد درصد گلزنی در بازیهای انجام شده و غیره. وقتی گل زدن مهمتر از خوب بازی کردن شود، طبیعی است که "گل زیبا" اهمیتش را از دست بدهد.
در یادداشت "چرا توپ طلا به رودری رسید؟" توضیح دادیم که در فوتبال امروز، جای کمتری برای خلاقیت بازیکنانی نظیر روبرتو باجو و روماریو وجود دارد. این فوتبال عمدتا مبتنی بر قدرت بدنی و سرعت بالا و قدرت پرسینگ و پاسکاری در محیطهای محدود است.
در نتیجه، مهاجمان تنومند نقش مهمی در فوتبال امروز دارند. به همین دلیل، اگر مسی را فاکتور بگیریم، ما در دهۀ گذشته شاهد مهاجمانی نظیر رونالدو و لواندوفسکی و هالند و امباپه به عنوان برترین مهاجمان جهان بودهایم. در حالی که در دهۀ 1990 فانباستن و باجو و روماریو و بهبهتو برترین مهاجمان دنیا بودند.
سبک بازی باجو و بهبهتو اساسا مبتنی بر قدرت بدنی بالا و سرعت چشمگیر در کورس گذاشتن با مدافعان حریف نبود. این دو بازیکن حتی اگر گل هم نمیزدند، میتوانستند ستارۀ یک مسابقه باشند و از عملکرد خودشان در آن بازی رضایت داشته باشند. ولی در دهۀ اخیر، کریس رونالدو حتی اگر رئال مادرید برندۀ مسابقۀ فینال لیگ قهرمانان میشد اما خود او در آن فینال گلی نمیزد، ناراحت از زمین خارج میشد. و یا هالند انگار حتما باید در هر مسابقه گل بزند تا ثابت شود حضورش در زمین مفید بوده.
روبرتو باجو
اگر به مهاجمان تیم ملی ایتالیا در ده سال اخیر دقت کنیم، به غیر از اینسینیه و تا حدی هم کیهزا، هیچ کدامشان را بازیکنان تکنیکی و خلاقی نمیبینیم. ایموبیله، بلوتی، براردی، برناردسکی و پولیتانو در یورو 2020، بازیکنانی بودند که کارکردشان در خط حملۀ ایتالیا عمدتا تحت فشار قرار دادن مدافعان حریف (پرسینگ) برای ممانعت از شکلگیری بازی تیم مقابل بود.
بازی مهاجمانی از این دست، طبیعتا بیشتر مبتنی بر قدرت بدنی و سرعت است نه مبتنی بر تکنیک و خلاقیت. تازه رونالدو و امباپه و هالند، بازیکنانی تکنیکی در بین این انبوه مهاجمان قلدر و گردنکلفت و پرنفَس و پابهرکاباند. اما همین چهرههای ممتاز نیز تفاوتهایی اساسی با باجو و بهبهتو و روماریو و رونالدو نازاریا دارند. یکی از این تفاوتها، همین ضربات آخر محکم و خشک و خالی از خلاقیت برای گلزنی است؛ ضرباتی که سرعت بالایی دارند و غالبا هم گل میشوند اما گلهای زیبایی از آب درنمیآیند.
برای عینیتر شدن این ادعا، میتوان مجموع روبرتو باجو و کریس رونالدو را در جام جهانی مقایسه کرد. خوشبختانه همۀ این گلها را میتوان با یک جستجوی ساده در یوتیوب و وبگاههای فوتبالی پیدا کرد. و یا میتوان گلهای مارکو فانباستن و کریس رونالدو را در مسابقات جام ملتهای اروپا مقایسه کرد.
کسانی که این گلها را به یاد دارند، به راحتی تصدیق میکنند که باجو و فانباستن در قیاس با رونالدو در جام جهانی و جام ملتهای اروپا گلهای زیباتری زدهاند. همچنین میتوان دو گل باجو در نیمهنهایی جام جهانی 1994 را با سه گل امباپه در فینال جام جهانی 2022 یا با کل گلهای امباپه در این جام جهانی مقایسه کنند.
البته این مقایسه به این معنا نیست که امباپه در جام جهانی اخیر هیچ گل زیبایی نزد. او دست کم دو گل زیبا به شزنی (گلر لهستان) و یک گل زیبا هم در فینال زد. اما هر سه گل زیبای محصول شوتهای خشک و محکم و مستقیمی بودند که علت اصلی گل شدنشان سرعت بالای توپ بود.
امباپه در الکلاسیکوی هفتۀ قبل هم دقیقا همین کار را کرد ولی شوتهای غیرفنی و سریع و مستقیم، که چندان دور از دست دروازهبان نیستند، همیشه هم گل نمیشوند. گلر بارسلونا شنبۀ هفتۀ قبل موفق شد چهار بار این شوتهای عاری از خلاقیت امباپه را با دست یا با پا دفع کند، ولی مارتنیز (گلر آرژانتین) در فینال جام جهانی، اگرچه دستش هم به توپ شوتشدۀ امباپه خورد (گل دوم فرانسه)، ولی بخت یارش نبود و نتوانست توپ را دفع کند.
به هر حال این هم سبکی از گلزنی است. سبکی مبتنی بر قدرت و سرعت. ولی گلهایی که با این سبک و سیاق به ثمر میرسند، اولا فاقد زیبایی گلهایی هستند که بازیکنانی مثل باجو و یوهان کرایف میزدند، ثانیا مهاجمی که چنین روش مبتنی بر قدرت و سرعت و عاری از خلاقیتی برای گلزنی دارد، کافی است کمی بدشانس باشد تا توپش به جای عبور سریع و کمفاصله از کنار دروازهبان، به گوشهای از بدن گلر بساید و گل نشود.
اگرچه این روش عملا جواب داده و درصد بالایی از شوتهای پرقدرت و پرسرعت رونالدو و امباپه در محوطۀ جریمه یا در مصافهای تکبهتک با دروازهبانان تیمهای حریف گل شدهاند، ولی نتیجۀ کار "انبوهی از گلهای نه چندان زیبا" یا حتی "عاری از زیبایی" بوده.
به همین دلیل آن دو گل فنی و خلاقانۀ روبرتو باجو در دیدار ایتالیا و بلغارستان در نیمهنهایی جام جهانی 1994 و یا گل زیبایش به چکسلواکی در مرحلۀ گروهی جام جهانی 1990، بیش از گلهای امباپه در دو جام جهانی 2018 و 2022 در یاد و خاطرۀ فوتبالدوستان باقی میماند.
حتی اگر هیچ یک از این گلها فراموش نشوند (که چنین نیست)، باز کمتر کسی میتواند بگوید گلهای امباپه در جام جهانی زیباتر از گلهای باجو بوده. چنانکه امروزه کمتر کارشناسی در جهان فوتبال مدعی است که گلهای هالند و کریس رونالدو زیباتر از گلهای کرایف و فانباستن بودهاند.
فیالجمله به نظر میرسد که اهمیت بیشتر قدرت بدنی و سرعت در فوتبال امروز، نه فقط جا را بر خلاقیت تنگ کرده، بلکه از زیبایی گلها نیز کاسته است. حتی اگر دقت کنیم، گلهای زیبای بازیکنانی نظیر هالند و رونالدو در دهۀ اخیر محصول نوعی "برتری فیزیکی" بوده.
اهمیت این نکته در این است که فوتبال، چنانکه مرحوم حمیدرضا صدر میگفت، ورزشی است که هر انسانی با یک فیزیک بدنی معمولی میتواند به آن روی بیاورد و در آن موفق شود.
دکتر صدر در یکی از مصاحبههایش با عصر ایران این نکته را مطرح کرد که هر کسی نمیتواند یوسین بولت یا حسین رضازاده شود ولی هر کسی میتواند دنیس برگکمپ شود؛ چراکه برای رسیدن به جایگاه یوسین بولت و حسین رضازاده، علاوه بر تلاش و پشتکار، فیزیک بدنی خاصی هم لازم است؛ فیزیکی که اکثر آدمها فاقد آنند. اما برای اینکه یک فوتبالیست خوب شویم، لزوما نباید تن تنومند و هرکولمانندی داشته باشیم.
فیزیک بدنی روبرتو باجو و بهبهتو و دنیس برگکمپ تفاوت ذاتی خاصی با فیزیک بدنی یک کارمند بانک یا یک رانندۀ تاکسی یا یک روزنامهنگار نداشت؛ الّا اینکه آن سه نفر ورزشکار حرفهای شده بودند و این سه نفر نه.
ولی هالند، ملقب به "بچهغول"، بیشتر شبیه یوسین بولت است تا روبرتو باجو. یعنی کمتر آدمی فیزیک بدنی هالند را دارد؛ بنابراین کمتر کسی هم میتواند مثل او با تکیه بر یک بدن تنومند و خاص، در فوتبال به مقامات بالا برسد.
این ویژگی را رونالدو و امباپه هم بیش و کم دارند. پیشرفت و برتری رونالدو تا حد زیادی مبتنی بر تمرینات طاقتفرسای بدنی است. او برای اینکه فوتبالیست اعلایی شود، در قیاس با بازیکنانی نظیر زیکو و پلاتینی، بیشتر بدن خودش را ورزیده و آبدیده کرده. به همین دلیل نحو بازی رونالدو و هالند تا حد زیادی مبتنی بر قدرت بدنی و برتری فیزیکی است ولی پلاتینی و باجو و لینهکر و ترزگه چنین نبودند.
دربارۀ رونالدو این نکته را هم گفتهاند که او از وقتی که به بدنسازی ویژه روی آورد و عضلاتش حجیمتر شدند، دیگر فیزیک بدنی مناسب برای دریبل زدن به سبک سابق را از دست داد. یعنی رونالدوی رئال مادرید به اندازۀ رونالدوی منچستریونایتد دریبل نمیزد.
رونالدوی رئال مادرید برای گلزدن بازی میکرد و به این نتیجه رسیده بود که قدرت بدنی و سرعت بیشتر، مهمترین ابزارهای او برای گلزنیِ بیشترند. به همین دلیل او یوسین بولت را به عنوان مربی خودش استخدام کرد تا با کمک بولت بتواند سرعت دویدنش را بیشتر کند.
اما رونالدوی منچستریونایتد متعلق به دهۀ اول قرن میلادی جاری بود و هنوز تحت تاثیر فوتبال دهههای 1990 و دوران پیش از آن بود؛ فوتبالی که اسطورههایش گولیت و پلاتینی و مارادونا و کرایف و جرج بست بود.
در چنان فوتبالی، زیبا بازی کردن و دریبل زدن و تکنیک بالا، اهمیتی ویژه داشت. اما در فوتبالی که رونالدو تدریجا به آن رسید، قدرت بدنی و سرعت مهمتر از تکنیک و خلاقیت و زیبایی بودند.
بنابراین رونالدوی رئال به جای اینکه انرژیاش را صرف دریبل زدن کند، صرف دویدن سریعتر و پریدن بالاتر برای گلزنی میکرد.
او دیگر نمیخواست با دریبل زدن و تکنیک و هر چه زیباتر بازی کردن، تماشاگران را به وجد آورد؛ بلکه در پی آن بود که هر چه بیشتر گل بزند. وجد تماشاگران هم با گلهای او حاصل میشد.
البته این وضع چندان نپایید و به تدریج تماشاگران و کارشناسان زیادی به این نکته پی بردند و آن را بر زبان آوردند که رونالدوی رئال مثل رونالدوی منچستر زیبا بازی نمیکند. از این جا به بعد، کمکم رونالدو دیگر "برای خودش" بازی میکرد. حتی اگر تماشاگران از گلهای او شاد نمیشدند، مهم این بود که خودش با هر گلی که میزد، به شدت شاد میشد!
معلوم نیست چه چیزی باعث شد رونالدو به این سمت برود که "برتری فیزیکی" را به عنوان یک "استراتژی" در سبک فوتبالش انتخاب کند. ولی هر چه بود، انتخاب او پیروان مهمی مثل امباپه و هالند پیدا کرده و قطعا بسی دیگر از بازیکنان جوان دنیای فوتبال راه او را طی کرده و خواهند کرد.
به این اعتبار، کریس رونالدو بازیکن بسیار مهمی در تاریخ فوتبال است چراکه در دگردیسی فوتبالیستها، بویژه مهاجمان، نقش مهمی داشته. اگر کرایف را از حیث "اهمیت تاکتیکی" مهمترین بازیکن تاریخ فوتبال بدانیم، چراکه رهبری اجرای سبک توتال فوتبال را در مهمترین مسابقات آژاکس و بارسلونا و هلند دهۀ 1970 بر عهده داشت، کریس رونالدو را هم باید از حیث "اهمیت بدنسازی" بازیکنی بسیار مهم در تاریخ فوتبال بدانیم. و شاید هم مهمترین بازیکن.
پیمودن مسیر رونالدو برای هر کسی ممکن نیست. ثروت و استعداد فیزیکی لازم و البته پشتکار عالی میخواهد. ولی به هر حال جمع قلیلی از فوتبالیستها که فیزیک بدنیشان تفاوت چشمگیری نسبت به باجو و بهبهتو دارد، میتوانند این راه را بپیمایند. اما این جمع قلیل نمیتوانند راه مسی را طی کنند چراکه مسی یک "نابغه" است و نبوغ با تلاش زیاد هم بدست نمیآید.
هر چه هست، روند تحول و تکامل فوتبال کار را به این جا رسانده که ما امروزه بیشتر تماشاگر بازی مهاجمانی هستیم که سبک بازیشان مبتنی بر "برتری فیزیکی" است. چنین بازیکنانی ممکن است مثل امباپه در الکلاسیکو، یعنی در مهمترین بازی فصل، حتی چهار موقعیت تکبهتک را با شوتهایی قدرتمند ولی نه چندان فنی و هوشمندانه از دست بدهند.
در بازی این مهاجمان سرعت و قدرت موج میزند اما ظرافت و روح فوتبال نه چندان. اینکه آیا این تحول مصداق تکامل است یا خیر، سؤالی است که هر کس جوابی به آن میدهد. کریس رونالدو قطعا آن را تکامل میداند ولی اگر یوهان کرایف زنده بود، حتما آن را نوعی پسرفت و انحطاط قلمداد میکرد.